احمدرضا دالوند، منتقد هنری، نویسنده و پژوهشگر هنر، تصویرگر و طراح گرافیک، دوشنبه ۱۹ آذرماه ۱۳۹۷ ساعت ۲ بامداد بر اثر بیماری دیابت در منزل شخصی خود درگذشت.

او شاگرد مرتضی ممیز، صادق بریرانی و هانیبال الخاص و فارغ‌التحصیل رشته گرافیک از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و بسیاری معتقدند که به ویژه گرافیک مطبوعاتی را در دهه ۷۰ به جایگاه درستی رساند.

-ایران‌ادز

 

احمدرضا دالوند، عکس از سایت گالری آنلاین

معلوم نیست این عادت دیرینه کی دست از سرِ ما بر‌می‌دارد و آن روز کی فرا خواهد رسید که درگذشت، آیین بزرگ‌داشت آدم‌ها نباشد. می‌گویم آدم اما تو بخوان سرمایه. آدم‌هایی هستند که سبکِ زندگی و اخلاقیات و تولیداتشان بیش از آن که به یک زیستِ معمولِ انسانی شبیه باشد، منبعی‌ست که جامعه از آن تغذیه و رشد می‌کند.

احمدرضا دالوند یکی از همین سرمایه‌ها بود. بیش از آن که هنرمند باشد معلمِ هنر بود و آنچه در سر داشت صریح و شفاف و گاه بی‌پرده و با چاشنیِ جسارت منتقل می‌کرد. کار جلویش می‌گذاشتی، در جزییاتش باریک می‌شد و نظراتِ کوتاهِ محکمش در گوشِ بسیاری از طراحانِ گرافیک و تصویر‌سازان و کارتونیست‌ها زنگ می‌زند و راه‌گشاست.

دالوند می نوشت و طرح می زد. اما در نوشتن بیشتر اهلِ بیانِ نظراتِ شخصی بود و چندان غرقِ تئوری‌های هنر نمی‌شد. این بود که گاهی مصداق‌های مقالاتش از توصیفی که او از آن‌ها می‌کرد کوچکتر بودند. این قوت ذهنِ او بود و ضعف دیگران. بعد از خرداد ماه 76 به روزنامه‌های تازه متولد شده رفت و برای بهتر شدنِ گرافیکِ مطبوعات زحمت‌ها کشید. لی‌آوتِ خوانایِ روزنامه‌های آن دوران محصولِ تلاش امثال اوست و البته مساعدتِ روزنامه‌نگارانی چون شمس‌الواعظین که تصویر و خیال را می‌فهمیدند و مقدماتی که هم‌نسلانِ دالوند و نسلِ قبلی، به عنوانِ زمینه برای گرافیکِ مطبوعات آماده کرده بودند.

البته پیش از دالوند طراحانِ گرافیک صفحه‌آرایی هم می‌کردند، عکس و تصویر‌سازی هم زیر قلم یا نظر آن‌ها بود اما سمبه‌ی پُر‌زور، دالوند بود که “مدیر هنری” را برای مطبوعات به رسمیتِ بیشتری رساند و قدرتمند‌ترش کرد.

دالوند هم حتما مثلِ هر آدمِ اهل فکرِ دیگر خلوتش را بیشتر از بودن با جمع دوست می‌داشت و هرچند در شلوغیِ تحریریه کار و زندگی می‌کرد اما اهلِ خلوت بود و با خودش بیشتر خوش بود تا با دیگران. این تصویرِ معروف را اغلبِ آنهایی که می‌شناسندش از او دارند که تنها، در حالی که عینک بند‌دارش از گردن آویخته، قدم‌زنان در پیاده‌رو راه می‌رود و غرقِ افکارِ خودش است.

احمدرضا دالوند با نحوه‌ی مرگش انگار این عکسِ ذهنی را ظاهر و ثابت کرد، از بیمارستان مرخص شد، به خانه رفت و در خانه برای همیشه خفت اما در ذهنِ ما همچنان در پیاده‌رو راه می رود و سلام که می‌کنی سرش را بالا می‌آورد و بعد از لحظاتی چه به جایت بیاورد چه نه، لبخندِ نرمی می‌زند و می‌گوید سلام.


صالح تسبیحی

به اشتراک بگذارید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *