در این روزها که ایران با ترکیبی از بحرانهای پیدرپی روبهرو شده از جنگ ۱۲ روزه گرفته تا رکود اقتصادی، نوسانات عجیب ارز، اختلالهای اینترنت و فضای سنگین امنیتی ، مارکتینگ دیگر فقط یک ابزار برای رشد نیست. واقعیت این است که مارکتینگ حالا تبدیل شده به یک ابزار حیاتی برای بقا؛ برای سرپا نگه داشتن برندها، بازسازی رابطهها و شاید از همه مهمتر، زنده نگه داشتن امید در ذهن و دل مخاطبان.
امروز مارکتینگ، نه فقط درباره رشد اقتصادی، بلکه درباره ضرورت مواظب بودن از رابطه برند با جامعه و تأثیر برند در جریان روزمره زندگی مردم است؛ درباره حفظ اعتماد عمومی، مراقبت از تصویر انسانی کسبوکار در دل بحرانها و مهمتر از همه، ساختن ستونهای تابآوری برند در برابر فشارهای مستمر.
شرکتها در این شرایط سخت، ناگزیر شدهاند بودجههای مارکتینگ خود را کاهش دهند، اما همچنان از تیمهای مارکتینگ انتظار میرود با منابع محدود، بیشترین اثرگذاری را داشته باشند. در چنین وضعیتی، هوشمندی، خلاقیت و چابکی جای منابع مالی را میگیرند. باید به سمت روشهایی رفت که کمهزینه، سریع و اثربخش هستند؛ از دیجیتال مارکتینگ و شبکههای اجتماعی گرفته تا محتوای بومیشده و کمپینهای خلاق، کوچک اما معنادار.
در ایران، تنوع سلیقهها و رفتارهای مصرفکننده، از جنس پیچیدگی فرهنگی، نسلی و منطقهای است. از جوانان نسل زد و آلفا که بهدنبال نوآوری، صداقت و تجربه واقعیاند، تا نسلهای قدیمیتر که بیشتر به ثبات و اعتماد نیاز دارند. همین تنوع ایجاب میکند برندها با دقت و مسئولیت، رویکردها و الگوهای ارتباطی خود را بازنگری کنند. مخاطب امروز با دیروز فرق کرده و برندهایی موفق خواهند بود که این تغییر را بفهمند و با آن همراه شوند.
دیگر کیفیت و قیمت تنها معیار نیستند. مردم بهدنبال آرامش، حس امنیت و همراهیاند. مارکتینگ حالا باید بر ایجاد رابطه عاطفی، تقویت حس همدلی و بازنمایی ارزشهای انسانی برند متمرکز شود. به زبان سادهتر، امروز زمان همراه بودن است، نه فقط ترغیب به خرید.
یکی از هوشمندانهترین ابزارها در این فضا، کمپینهای مشارکتی با شریکهای تجاری است. چنین کمپینهایی نهتنها هزینهها را سبکتر میکنند، بلکه پیام برند را با اعتبار بیشتر و تأثیر احساسی عمیقتری منتقل میکنند. در کنار آن، میکروکمپینها مثل پیام صوتی مدیر برند، پشتصحنه تلاش تیم یا حتی تخفیفی ساده با پیام همدلانه میتوانند معجزه کنند. چون پیامشان انسانی است، واقعی است، و مهمتر از همه باورپذیر است.
از طرفی، نسل جدید مصرفکنندگان خصوصاً نسل زد و آلفا با برندهایی که فقط بهدنبال فروش هستند، ارتباط عمیقی برقرار نمیکنند. آنها برندهایی را میخواهند که در بحران، با صداقت عمل میکنند، داستان واقعی خود را میگویند و تابآوری واقعی را نشان میدهند. این نسلها دیگر فقط مشتری نیستند؛ همراهاند، و اگر برند در دلشان جا بگیرد، در بزنگاهها از آن دفاع میکنند.
در ادامه مسیر، ممکن است برخی برندها مجبور شوند حتی در ماموریت و هدف وجودی خود بازنگری کنند. شاید سود دیگر اولویت اول نباشد. شاید بقا، خدمترسانی و زنده ماندن در ذهن و دل مردم، مهمترین ارزش شود. تجربه جهانی نشان داده برندهایی که در بحرانها، کنار مردم ماندهاند و امید تزریق کردهاند، وفاداری بلندمدت دریافت کردهاند؛ نه آنهایی که صرفاً دنبال بستن فروش بودهاند.
در پایان، مارکتینگ امروز تنها مجموعهای از کمپینها، دادهها و اهداف فروش نیست؛ مارکتینگ شده قلب تپنده برند. جایی که اعتماد بازسازی میشود، امید منتقل میشود و برند بهعنوان همراهی واقعی، در کنار مردم میماند.
الان دیگر فقط این مهم نیست که چه چیزی میفروشیم؛ مهم این است که چطور در کنار مردم میمانیم، چطور تاب میآوریم، و چطور سهمی از آینده را با صداقت میسازیم.
نویسنده: رامین سمیعزاده