تفاوت بین فرد متخصص و نیروی کار، از زمین است تا چند قدم مانده به آسمان. صرف داشتن یک تخصص، حتا در عالیترین حد، از کسی نیروی کار نمیسازد؛ تخصص، با آوانتاژ، حداکثر سی درصد چیزیست که نیروی کار باید داشته باشد. میکل آنژ اگر توانایی درک خواستههای کلیسا، سیاست کنترل و مدیریت این خواستهها و هدفگذاریها، و هم چنین مهارت برقراری ارتباط با سفارشدهندههای غریبه با عالم هنر را نداشت، امروز آثار کسان دیگری را بر سقف کلیسای سیستین میدیدیم.
میکل آنژ باید الگوی همه طراحان گرافیک باشد؛ طراح گرافیک میبایست فازهای کار را بشناسد، بداند که پشت هر سفارش طراحی هویت برند، شرکتی ایستاده که اهداف مالی خود را در بازار هدفش دنبال می کند، این شرکت براساس یک استراتژی محصول، کالا یا خدمتی را ارائه میدهد، براساس این استراتژی محصول، یک استراتژی برند تهیه شده و حالا در فاز طراحی هویت بصری، طراح گرافیک باید در چارچوب استراتژی مشخص شده، خلاق باشد و کار جذاب و مخاطب پسند ارائه دهد.
اما متاسفانه، بین طراحان گرافیک به این موارد زیاد برخورد میکنیم:
۱- کسانی که شناخت و درکی از مفهوم استراتژی، و چرایی وجودش ندارند؛ امکان همکاری با این گروه وجود ندارد، زیرا حتا اگر این دوستان حوصله شنیدن و یادگیری مفاهیم مورد نیاز را هم داشته باشند، قطعن زمان پروژه و حوصله استراتژیست این فرصت را فراهم نمی کند.
۲- کسانی که چیزی یا چیزهایی از استراتژی میدانند، اما حاضر نیستند با و برای استراتژی کار کنند؛ متاسفانه گاهی نیز اسم این رفتار را تجربه، تخصص و اعتماد به نفس میگذارند و سفارشدهنده را بی نیاز از تمام کارهای انجام شده در فازهای قبل دانسته و مهارت طراحی خود را برای موفقیت او کافی قلمداد میکنند.
۳- بعضی از طراحهای گرافیک نیز هنوز به حدی از بلوغ تخصصی نرسیده اند که توانایی کنترل فکر و ایده و جهت دادن به جریان سیال ذهنشان را داشته باشند. بیشتر اوقات تمام طراحیهای این گروه از یک نقطه شروع شده و به نتایج مشابه هم ختم میشود، فرقی نمیکند که سفارش، روی جلد کتاب آشپزی مدیترانهای باشد یا جنرال کاتالوگ لامپهای کممصرف.
و البته که عدم حضور حلقه گم شده مدیر هنری در اکثر پروژهها، یعنی حلقه واسط بین استراتژیست و طراح گرافیک، که مسئول طراحی مودبورد براساس استراتژی، و هدایت طراحان گرافیک در چارچوب مودبورد است، به شدت به کیفیت کارها صدمه زده و زمان رسیدن به درک متقابل بین استراتژیست و طراح گرافیک را افزایش داده و حتا به ایجاد حاشیه ها و فضای همکاری نامناسب میانجامد.
به هرحال، طراحانی که نمی توانند کار خلاقه در چارچوب استراتژی ارائه بدهند، کمکم از فضای کارهای بزرگ و حرفه ای حذف، و به بخش کارهای متفرقه رانده خواهند شد؛ و در این بخش از بازار، هرچه تعداد ارائهدهندگان خدمات طراحی بیشتر باشد، دریافت کار و سفارش سختتر شده و در نهایت قیمت خدمات تعیینکننده خواهد بود؛ طبیعتن سفارش دهندگان بخش متفرقه “برند” نیستند و بهایی برای برند طراح پرداخت نمیکنند.
پس ای کاش دوستان طراح گرافیک که تاکنون به قافله آگاهان به اصول تجارت و استراتژی محصول و برند نپیوسته اند، هرچه زودتر خود را در حد نیاز به این علم مسلح کنند که هم خود به بخش ارزان بازار رانده نشده و درگیر جنگ قیمتی نشوند، هم تعداد طراحان مسلط به استراتژی آنقدر کم نباشد که توان و زمانشان پاسخگوی نیاز بازار نباشد. شاید برنامهریزی و همکاری بین انجمن طراحان گرافیک و مدرسان استراتژی و برندینگ، و حتا دانشکدههای ارائه دهنده رشته گرافیک و تصویرسازی، از هم اکنون شکل مناسبتری را برای آینده بازار طراحی گرافیک رقم بزند.
بازار کار تبلیغات، به شدت نیازمند حضور مدیران هنری و طراحان گرافیک با توانایی درک استراتژی است.
ماندانا آینهچیان، مشاور برند