چشمهایتان را ببندید و فکر کنید زرافهاید! شاید این وهم، برایتان هولناک به نظر بیاید ولی این نوشته شما را با برداشتی دیگر آشنا میکند…
اصولاً وقتی موبایل به دست، لابهلای قفسه کتابخانه یا کتابفروشی در حال چرخ زدن هستید تا روحتان از حال و هوای حاکم بر محیط تغذیه کند تا به مثابه کامپیوتری،OS خود را آپدیت کنید، چند راه برای یک تغذیه مناسب پیش روی شماست: یا دنبال پرفروشهای دنیا (Best-Sellers) بگردید یا اینکه از قبل از روی اپلیکیشن Good Reads یا منابع دیگری مثل نیویورک تایمز کتابی که مدنظرتان بوده را انتخاب کرده و یافتهاید و تنها کافی است از قفسه بیرونش بیاورید؛ شاید هم جزء آن دستهای باشید که خودتان را در محاصره هجمهای از کتابهای خودسازی، خودشناسی، توسعه فردی یا آنهایی که فصل مشترک جامعهشناسی، انسانشناسی و روانشناسی هستند، قرار میدهید و در این بازار پرنشر، دنبال سوزن خودتان در کاهدان میگردید.
در این شرایط به ظاهر بغرنج، از یکسو ممکن است انتخاب برایتان بسیار دشوار به نظر آید و مثل شکارچی خستهای که هرچه در پی طعمه دویده، موفق نشده، گرسنگی روحیتان پابرجا بماند و شما با روانی خسته و مملو از وجداندرد که “یک کتاب هم نتونستم انتخاب کنم!”، به خانه برگردید. این حالت شما، شبیه داستان کوسهای است که یک دستهی بزرگ ماهی را در مقابلش دارد و با خودش میگوید: “عجب لقمههای چرب و نرمی!”؛ دهانش را باز میکند و به سمت ماهیها هجوم میبرد اما دریغ از گرفتن حتی یک ماهی! کوسه، به دلیل عدم تمرکز روی هدفش، گرسنه میماند آنهم در شرایطی که لقمههای چرب و نرم، دسته دسته در جلوی چشمانش خرامان خرامان و ریتمیک، میرقصند و به آرامی محو میشوند…
داستان غرق کردن خود در دل هجمه کتابها، داستانی است که میتواند برای همه ما رخ دهد: یا به دنبال یافتن نویسندهای بزرگ هستیم یا ترندها برایمان اهمیت پیدا میکند و یا اینکه کدام کتاب ستاره بیشتری در گودریدرز از آن خود کرده است. شما با این حال و هوا، همان کوسهی گرسنهای هستید که در پی ماهیهاست و در فکر خودش، قهرمان قصه زندگی برای بقاست اما راز طبیعت، مقهورش میکند.
حتماً یادتان هست در کتابهای قدیمی علمی-تخیلی، همیشه انسان و آینده را شکل دیگری تجسم میکردند؛ شکلی فراتر از آدمیزاد کنونی که هر روز هزارانتایشان از کنارمان رد میشوند. در واقع، به دلیل ذات تخیل، انسانهای آینده شکل فرازمینیها پیدا میکنند یا آنقدر متفکر نمایش داده میشوند که سرهایشان از حد تصور، بزرگتر جلوه میکند و دست و پاهایشان ظریفتر و نحیفتر.
هدف از این پیشگفتار، به چالش کشیدن ذهن شما به عنوان خواننده است. اینکه قلابتان وصل شود به آن چیزی که جانمایه این متن است؛ آنچه در دنیای کنونی، چه در بیزینس چه خارج از آن، دوسویه است: اینکه سرتان در ابرها باشد یا نه، رویاپرداز باشید یا واقعگرا و در نهایت، سوار رخش خیال شوید یا روی زمین، رخش را به خروش بیاورید؛ توصیهها در این حالت، دو وجه دارند: یا Dream Big و اینکه به ذهنتان بال و پر دهید و سرتان در ابرها باشد و یا از سوی دیگر اینکه زندگی عادی انسانیمان را فراموش نکنیم، از واقعیت غافل نشویم و پایمان محکم بر روی زمین باشد.
تناقض میان این دو رویه، جایی است که ذهن ما را به شک میاندازد. اینکه در نهایت رویاپرداز باشیم و سر در هوا یا واقعگرا باشیم و پا بر زمین.
این نوشته، هدفش تلفیق هر دو روش است و نمایه انسانهایی است که راه سومی را انتخاب میکنند و میشوند “رویاپردازانِ واقعگرا”.
این یعنی اثر زرافهای (Giraffe Effect) . بر میگردیم به مثال آدمهای آینده: به جای سر بزرگ و دست و پای نحیف، انسانهای آینده میتوانند شبیه زرافه باشند: زرافهای که با گردن بلندش، سر در آسمان دارد و پا بر زمین. شاید این مصداق آهنگ I want it all اثر گروه راک Queen باشد که در بخشی از متنش میگوید: “همهچی رو میخوام؛ همین الان هم میخوام!” و نشدنی به نظر بیاید ولی واقعیت آن است که به عقیده من، اثر زرافهای همان چیزی است که باعث میشود همه ما در این دوره زمانی، راحتتر زندگی کنیم. مفهوم راحتی، برای هرکس متفاوت است ولی در هر حالت، جایگاه یا زمانی، “اثر زرافهای” ایمنترین راه برای گذر از برزخ این روزهای دنیاست.
شاید این حرفها به نظرتان شبیه یک کتاب مصور برای گروه سنی بزرگسالان باشد. ولی واقعیت این است که وقتی سرتان در ابرها باشد، با مغز و ذهنی خنکتر کار و زندگی خواهید کرد. مشکل این روزهایمان، داغ کردن مغزهایمان است. وقتی مثل زرافه باشید، با داشتن گردنی دراز، خون دیرتر به مغزتان میرسد، در طول مسیر خنکتر میشود و شما کمتر جوش میآورید!
هدف از این تمثیل، این است که شما حق دارید و میتوانید با مغزی خنکتر، مغزی که از استرس و عصبیت عاری است، زندگی آرامتری برای خود بسازید.
از یک زاویه دیگر هم میتوان این قصه را چرخاند و دید: سفر به ابرها به طور فیزیکی، بدون شک نیازمند وسیله نقلیهای مثل بالن و هواپیما است. اینجا ما با بالن کار داریم. هر چند راندن بالن، متخصص میخواهد و شما عملاً خود را با اطمینانی که پیشفرض پرواز است، به او میسپارید ولی حادثه خبر نمیکند؛ اگر بالن به یکباره سوراخ شود، تنها چیزی که نجاتتان خواهد داد، “اثر زرافهای” است.
دیگر اینجا “پا بر زمین” داشتن، مفهومی غیرواقعی است؛ شما در هوا هستید و جایی برای اتکا جز کف و بدنه بالن ندارید! زرافه هم باشید، از بحران به وجود آمده گریزی نیست! سؤالی که برایتان مطرح میشود، این است: پس زرافه بودن به چه دردی میخورد؟ جوابتان ساده است: تنها یک زرافه میتواند بالن سوراخشده را از سقوط نجات دهد: با فوت کردن در سوراخ بالن!
امروز ما گریزی نداریم جز اینکه زرافههای دوران خودمان باشیم؛ رویاپردازانی واقعگرا که برای بقا، دوام و پیشروی، در بالن سوراخشده زندگی، فوت میکنند!
نامی شفقی
مدیر سابق ردبول ایران